بیوگرافی و زندگینامه یزدگرد سوم
بیوگرافی و زندگینامه یزدگرد سوم
دوران ۶۳۲- ۶۵۲ میلادی
زادگاه استخر
محل مرگ مرو
پیش از پیروز سوم
پس از فرخزاد خسرو
دودمان ساسانی
پدر شهریار پسر خسرو
فرزندان پیروز سوم، بهرام، ادرگ، مردآوند
دین زردشتی
یزدگرد سوم سی و چهارمین و آخرین پادشاه ساسانی، پسر شهریار و نوهٔ خسرو پرویز و همسر محبوبش شیرین بود. در سال ۶۳۲ میلادی چون کسی از خانوادهٔ سلطنتی باقی نمانده بود، او را پیدا کرده و بر تخت نشاندند. به قولی هنگام بر تخت نشستن ۲۱ سال داشت و به مدت بیست سال پادشاهی کرد. با بپادشاهی رسیدن یزدگرد، بعد از چندین سالآشوب و تفرقه، سرانجام آرامش به ایران بازگشت و همه به اطاعت او درآمدند.
حمله اعراب به ایران در زمان پادشاهی او رخداد که به تسخیر تیسفون و تقریباًً سراسر قلمرو ساسانیان و شکست و آوارگی یزدگرد انجامید. یزدگرد در نتیجهٔ خیانت گروهی از زیردستانش در پیرامون مرو در آسیابی کشتهشد.
آغاز کار
یزدگرد پسر شهریار و نوهٔ خسرو پرویز بود. برخی تبار مادری او را غیر اشرافی دانستهاند. در کشاکش کشتار شاهزادگان ساسانی به دست قباد دوم شهریار و پسرش یزدگرد پنهان بودند و جان به در بردند. در زمانی که شاهنشاهی ساسانی دچار بحران جانشینی شده بود یزدگرد را به شاهی برداشتند.
تاجگذاری یزدگرد به سال ۶۳۲ میلادی در معبد آناهید در استخر رخداد.استخر در فارس-خاستگاه ساسانیان- جایداشت و در زمانهٔ آشوبزدهٔ اواخر روزگار ساسانی به وفاداری و پشتیبانی مردمان آن سامان اعتماد بیشتری میرفت. تاجگذاری یزدگرد سوم در این نقطه بازگشتی بود به جایگاه تاجگذاری آغازین شاهان ساسانی؛ چرا که پس از گذر از برپایی این شاهنشاهی بیشتر شاهان ساسانی در تیسفون تاج بر سر مینهادند.
جنگ با اعراب
جهت لشکرکشیهای مسلمان در درون شبهجزیره عربستان و تازشهایشان به ایران و روم
در سال ۶۳۳ میلادی در دومین سال پادشاهی یزدگرد، نخستین جنگ سرحدی بین ایران و اعراب بنام جنگ زنجیر درگرفت که به شکست ایران خاتمه پیدا کرد.
یکسال بعد رستم فرخزاد حاکم خراسان که در این وقت نایبالسلطنهٔ حقیقی ایران محسوب میگشت، به فرماندهی کل قوای ایران برگزیده شد. او توانست در جنگی بنام جنگ پل قوای اعراب را شکست دهد.
در سال ۶۳۵ میلادی، عمر از کارهای شام فراغت حاصل کرد و توقف قشون زیاد در شامات لازم نبود بنابراین عمر در تهیهٔ جنگ دیگری با ایران گردید. سعد بن ابی وقاص به سرکردگی قشون انتخاب شد و با سی هزار سپاه مأمور جنگ با ایرانیان شد. از طرف دیگر یزدگرد نیز لشکری در تحت ریاست رستم فرخزاد آراست عدهٔ آنرا یکصد و بیست هزار نفر نوشتهاند. عمر در همان سال هیأتی مرکب از دوازده نفر عرب به دربار ایران فرستاد. آنان در ورود به تیسفون ظاهرشان باعث سخریه بود ولی یزدگرد آنها را با احترام پذیرفت، زیرا مقارن این احوال، مسلمین دمشق را فتح کرده بودند. یزدگرد پرسید «مقصودتان چیست؟» گفتند «باید اسلام بپذیرید یا جزیه دهید.» شاه در جواب با نظر حقارت به آنها نگریسته و اشاره به فلاکت آنها کرده، گفت «شما مردمانی هستید که سوسمار میخورید و بچههای خودتان را میکشید. (اشاره به عادت اعراب به زنده بگور کردن دختران)» مسلمین جواب دادند که ما فقیر و گرسنه بودیم ولی خدا خواستهاست غنی و سیر باشیم. حالا که شمشیر را اختیار کردهاید، حکمیت با آن است.
در سال ۶۳۶ میلادی رستم فرخزاد در جنگی بنام جنگ قادسیه در نزدیک حیره، با سعد بن ابی وقاص سردار عرب روبرو شد. جنگ چهار روز طول کشید و به شکست ایرانیان خاتمه یافت. رستم که شخصاٌ حرکات افواج ایران را اداره میکرد، در حالیکه در زیر خیمه نشسته و درفش کاویانی را در برابر خود نصب نموده بود، کشته شد و درفش کاویانی که نمودار شوکت و قدرت ایران بود، بدست سپاه اعراب افتاد. پس از این فتح بزرگ مسلمانان حیره را گرفتند و بجانب تیسفون روی نهادند. یزدگرد به سعد بن ابی وقاص فرماندهٔ قوای اعراب پیشنهاد کرد که ممالک آن سوی دجله را به مسلمین واگذارد و طرفین صلح نمایند ولی او این تکلیف را به استهزا رد کرد. در بهار سال ۶۳۷ میلادی در اطراف پایتخت افواج نگهبان ایرانی عرضهٔ تیغ شدند و باقی سپاهیان نیز رو به هزیمت نهادند. با نزدیک شدن سپاه اعراب یزدگرد از پایتخت گریخت. همچنین جماعتی بسیار از ساکنان تیسفون نیز همهٔ دارایی خود را رها کردند و گریختند و در شهر کسی باقی نماند. سعد بن ابی وقاص همراه با شصت هزار مرد عرب با فتح و پیروزی وارد پایتخت خالی شد.
سعد در ابتدا میخواست قشون ایران را تعقیب کند ولکن عمر به او دستور داد، تابستان را در مدائن بگذراند، پس از چندی به سعد خبر رسید که یزدگرد در حلوان قشونی جمع کردهاست و در صدد جنگ است. سعد در چهارمین جنگ بنام جنگ جلولاء با یزدگرد به نبرد پرداخت و شکست دیگری به سپاه او وارد آورد.
سرانجام آخرین جنگ بزرگ در سال ۶۴۲ میلادی، بنام جنگ نهاوند که اعراب آن را فتحالفتوح نامیدهاند، رخ داد و سپاه یزدگرد با همهٔ فزونی شماره و آمادگی جنگی آخرین شکست را از سپاه عرب خورد.
از آنجایی که ارتش ایران از زمان قباد یکم به چهار بخش در چهارگوشهٔ کشور تقسیمشدهبود، شکست در جنگ نهاوند فلات مرکزی ایران را در برابر اعراب مهاجم بیدفاع گذارد. به دلیل جنگهای دامنهدار پیشین گردآوری نیروهای دفاعی ممکن نمیشد و اطلاعات مربوط به نبردهای پس از نهاوند که از سوی منابع اسلامی نقلشده بیشتر مقاومتهای محلی ایرانیان بوده و پیرامون شمار سربازان ایرانی غلو بسیاری شدهاست.
رویدادهای بعد از جنگ نهاوند
تاریخنگاران اردوی یزدگرد را هنگام عقبنشینی پس از جنگ نهاوند بسیار عظیم دانستهاند. ثعالبی خدمهٔ این اردو را دربرگیرندهٔ هزار خوالیگر، هزار بازیار، هزار نوازنده و هزار غلامبچه آوردهاست.
یزدگرد از ری به اصفهان و از آنجا به کرمان و پس از نیشابور به طوس رفت ولی کنارنگ آنجا که مایل نبود او را پناه بدهد گفت «قلعهٔ طوس گنجایش موکب شاهی را ندارد.» پس ناچار یزدگرد به اصفهان و سپس به استخر رفت. در آنجا او مورد استقبال قرارگرفت و اقدام به ضرب سکه کرد.
پس از جنگ نهاوند دفاع ایالات ایران به عهدهٔ مرزبانان و دیگر امراء محلی قرار گرفت، و بعضی از این سرداران مثل هرمزدان در خوزستان -در ۶۴۲ میلادی- مقاومتی سخت ولی بیفایده، نشان دادند. همدان و ری مسخر لشکر عرب شد، بعد نوبت به آذربایجان و ارمنستان رسید. بعد از آن اصفهان در سال ۲۳ یا ۲۴ هجری قمری دست اعراب افتاد. ری پس از گشودهشدن بر فاتحان شورید، ولی در ۲۵ هجری قمری سعد بن ابیوقاص شورش را فرونشاند. در همین سال آذربایجان هم شورید، این شورش به دست ولید بن عقبه فرونشاندهشد. پس از فرو نشاندن این شورش سعید بن عاص از راه آذربایجان به موقان تاخت و با ارمنیها به نبرد پرداخت و فرمانده سپاه آنان را دستگیر کرد و به صلیب کشید.
از دیگر سو اعراب به فرماندهی عثمان بن ابیالعاص و با یاری دو قبیله ازد و عبدالقیس از راه بحرین -که پیشتر به همراه عمان به تسخیر عرب درآمده بود- از خلیج فارس گذشتند و به جنوب پارس رسیدند و پس از گشودن توج آنجا را مرکز لشکرکشیهایشان به دیگر بخشهای پارس نمودند.استخر هم پس از جنگ خونینی در ۲۸ یا ۲۹ هجری قمری و در طی قرارداد صلحی به ابوموسی اشعری -سردار سپاه اسلام-تسلیمشد و همهٔ ایالت فارس که گاهواره خاندان ساسانی بود، نیز بدست مسلمانان افتاد.(برابر با ۶۵۰ میلادی به گزارش بلاذری با گشوده شدن استخر چهل هزار تن از ایرانیان، از جمله بزرگزادگان و وابستگان به خاندانهای اشرافی، کشته شدند . در همین سال۲۹ هجری پادشاه محلی گرگان در قبال پرداخت باج توانست با عربها به فرماندهی سعید بن عاص پیمان صلح بندد.
در ۲۹ هجری قمری نبرد کوچکی در واجرود میان عربها و ایرانیان رخداد. فرمانده سپاه ایران یک دیلمی به نام موتا بود و در این نبرد اسفندیار برادر رستم فرخزاد و فرخان زیبندی مرزبان ری بدو یاری میرساندند. سرانجام این رخداد نیز شکست ایرانیان بود.دو سال پس از این رخداد شهرهای همدان، زنجان، قزوین، قومس، قم، کاشان و ری مسخر لشکر عرب شد؛ در این زمان یزدگرد در استخر به سر میبرد و میکوشید نیروی برای جنگ با اعراب گردآورد.
کشته شدن یزدگرد و انقراض دولت ساسانی
با نزدیک شدن اردوی اعراب به استخر یزدگرد با وجود دعوت مرزبان تبرستان ترجیح داد تا از راه دارابگرد به کرمان و سپس سیستان رود. از آنجا هم راهی نیشابور و توس شد. با تسخیر خراسان در ۳۱ هجری قمری یزدگرد به مرو رفت. در جریان فتح نیشابور گروهی از اسواران هم در سپاه عرب حضور داشتند و به پاس این همکاری از پرداخت باج و خراج معاف گردیدند.
در مرو از سوی مرزبان مرو ماهوی سوری- که به احتمال از خاندان سورن بود- نخست مورد استقبال قرار گرفت ولی در آینده به ظاهر به دلیل خیانتی که ماهوی در مال یزدگرد کرده بود میان آنان کدورتی رخداد. دلایل اختلاف میان یزدگرد و ماهوی موارد دیگری مانند بیم ماهوی از حملهٔ اعراب به مرو، در نتیجهٔ پذیرفتن یزدگرد هم ذکر شدهاست. در سال ۶۵۲ میلادی، ده سال بعد از جنگ نهاوند ماهوی سوری نیزک طرخان سرکردهٔ طوایف هپتالی طخارستان را به گرفتن یزدگرد، تشویق کرد. این نیزک ترخان در آغاز رابطهٔ خوبی با یزدگرد داشتهاست، ولی سپس رابطهیشان به دلیلی به تیرگی گراییدهاست. میان سپاه نیزک و یزدگرد نبردی درمیگیرد، اگرچه نیروهای ماهوی در کنار سپاه یزدگرد بودند، ولی به اشارهٔ او در میدان از شاهنشاه جداشده و به نیزک پیوستند. در نتیجه یزدگرد شکست خورد و گریخت. چون به مرو رسید ماهوی دروازه را به روی او نگشود و یزدگرد آواره گردید. ماهوی سوری فوجی را به گرفتن یزدگرد فرستاد. چندین روایت متفاوت و با محتوی متضاد دربارهٔ مرگ یزدگرد سوم در کتابهای تاریخی برجای ماندهاست. به قول برخی از روایات یزدگرد، شتابان رو به فرار نهاده و خسته و درمانده به آسیابی پناه برد که شب در آنجا بگذراند در همین آسیاب، آسیابان، یزدگرد را به طمع لباس فاخر و جواهرش یا به دستور ماهوی به قتل رساند. بنا به روایت ثعالبی «جسد این شهریار وارونه بخت را در رود مرو انداختند. آب او را همی برد تا به شاخهٔ درختی پیچید، اسقفی نصاری جسد شاه را شناخت و او را دفن کرد.» یزدگرد سوم در هنگام مرگ تنها بیست و هشت سال داشت.
با مرگ یزدگرد سوم در سال ۶۵۲ میلادی، سلسلهٔ ساسانی پس از ۴۲۶ سال، در ایران منقرض گردید. ماهوی سوری نیز در زمان خلافت علی به کوفه فراخواندهشد و از جانب او مامور گردآوری خراج خراسان گردید. این گزینش در میان خراسانیان سبب شورشی دامنهدار گردید که تا پایان خلافت علی برپای بود.
به گزارش تاریخنویسانی چون مقدسی و ثعالبی یزدگرد با اندرز وزیرش خرهزاد به مذاکره با عبدالله بن عامر سردار سپاه عرب پرداخت، او خرهزاد را به سفارت نزد عبدالله فرستاد و بدو پیشنهاد نمود که در برابر هشتاد هزار درهم صلح را بپذیرد و نیشابور را نیز به یزدگرد واگذارد، اگرچه عبدالله در اندیشهٔ پذیرش پیمان بوده ولی با مرگ یزدگرد بدین پیشنهاد جامهٔ عمل پوشیدهنشد.
نویسندهٔ تاریخ بیهق یزدگرد سوم را چنین نمایاندهاست:
یزدجرد به صورت زیبا بود، و جوانی بود گندمگون و پیوستهابرو و جعدموی و شیرینلبودندان و لطیفسخن و بامهابت، که هر او را دیدی از وی هیبت ملوک بر وی افتادی، و او نسیبترین ملوک عجم بود.
یزدگرد سوم در طول فرمانروایی کوتاهمدتش گامهایی را در راه پشتیبانی از مسیحیان مانند کمک به ساخت کلیساهایی از سوی پیروان این آیین برداشت. مسیحیان همچنین با پشتیبانی او کلیسیاهایی را هم در چین برپاداشتند.
فرزندان یزدگرد
مسعودی فرزندان او را چنین میشمارد، دو پسر به نامهای بهرام (وهرام) و پیروز سوم، و سه دختر ادرگ و شهربانو و مردآوند. پیروز به چین رفت و کوشش کرد که به یاری لشکر چین تاج و تخت نیاکان را به دست آورد ولی کاری از پیش نبرد و در سال ۶۷۲ میلادی درگذشت. شهربانو به روایت شیعیان که گویا قطعی نیست به عقد حسین بن علی درآمد. شیعیان به این ترتیب فرزندان و نوادگان امام حسین را وارث خورنه یا فره ایزدی شاهنشاهان ایران باستان محسوب داشتند.
سرنوشت دودمان یزدگرد
یزدگرد در سال ۵۳۸ میلادی هنگامی که با اعراب در ضد و خورد بود، سفیری به چین فرستاد و از امپراتور چین کمک خواست ولی دولت چین به سبب دوری از ایران از دادن کمک خودداری کرد. بعد از فوت یزدگرد پسر او پیروز سوم -که آن در دربار فغفور چین اقامتداشت- خود را شاه ایران خوانده و امپراتور چین او را بدین سمت به رسمیت شناخت.
پیروز در کوههای طخارستان مانده، در صدد جمعآوری قشون برای جنگ با اعراب برآمد. پیروز از امپراتور چین به نام کائو تسونگ چهارمین امپراتور سلسله تانگ) کمک خواست اما امپراتور باز به بهانه دوری راه از کمک به او خودداری کرد ولیکن پادشاه طخارستان به او کمک کرد و او را شاه ایران دانست.
امپراتوری چین در سال ۶۵۸ میلادی ترکها را شکست داده و ممالک غربی خود را مرتب کرد بعد دولتی به اسم ایران تشکیل و پادشاهی آن را به پیروز سوم تفویض نمود. این مملکت احتمالاً در انتهای شمالی سیستان بوده یا در نزدیک سیحون قرار داشتهاست. بعد از حمله اعراب به این منطقه، پیروز فرار کرده به چین رفت.
در سال ۶۸۴ میلادی امپراتور چین او را بخوبی پذیرفته و به او اجازهٔ تأسیس یک آتشکده را در چان کان دادند. بعد از مرگ پیروز پسر وی نرسی نوه یزدگرد سوم به طخارستان رفته و مدتی در استرداد ملک کوشید ولی مأیوس شده و به چین بازگشت و همانند پدر در غربت درگذشت.
دنبالهٔ فرزندان یزدگرد در چین به صورت خاندانی سلطنتی و سرداران نظامی و با احترام از سوی امپراتوران این کشور پذیرفتهشدند. ایشان آتشکدههای چندی را در این کشور برپاداشتند. ساسانیان در کنار جامعهای از ایرانیان کوچنده به چین -تا زمان تحلیل رفتن در مردمان این کشور- سالها زیستند.[۵۰] یکی دیگر از پسران یزدگرد به نام بهرام- که در نوشتههای چینی به نام آلوئوهان خواندهشده- نیز کوششی نافرجام برای شکست تازیان درپیشگرفت. کوششهای او سبب سرایش سرودهٔ پهلوی ابرآمدن بهرام ورجاوند در میان ایرانیان گردید. این بهرام هم در ۷۱۰ میلادی درگذشت. پسر بهرام خسرو-در منابع چینی جولوئو- با ترکان همپیمانشد و به ایران تاخت ولی او نیز کاری از پیش نبرد. خسرو واپسینکس از فرزندان یزدگرد بود که کوشید بر تاج و تخت نیاکان دستیازد.
در میان دودمانهای ایرانیای که پس از اسلام در ایران به قدرت رسیدند، امیر شجاع بویه ادعا داشت که از تبار یزدگرد سوم است.
در 634 تاج شاهی به یزدگرد سوم تفویض شد، که از سلالۀ ساسان، و فرزند یک کنیز بود. در 632، محمد [صلی الله علیه و آله] پس از تأسیس یک کشور جدید عرب، درگذشت عمر، خلیفۀ دوم، در 634، نامهای از مثنی [ابن حارثه]، سردار خود در سوریه، دریافت کرد که در آن نوشته شده بود ایران دچار هرج و مرج و آمادۀ تسخیر است. عمر بهترین فرمانده عرب را، که خالد [بن ولید] نام داشت، به این مأموریت گمارد. خالد با لشکری از عربان بدوی، که معتاد به زد و خورد و تشنۀ به دست آوردن غنایم بودند، در امتداد ساحل جنوبی خلیج فارس به راه افتاد و این پیام را به هرمز، فرماندار استان مرزی [مرزدار] ایران، فرستاد: «اسلام آور تا در امان باشی، یا جزیه بپرداز … اکنون مردمی به سوی تو میآیند که مرگ را دوست میدارند، همان گونه که تو زندگی را دوست میداری.» هرمز او را به رزم تن به تن طلبید؛ خالد دعوت او را پذیرفت و او را کشت. مسلمانان با غلبه بر تمام موانع به فرات رسیدند؛ عمر، برای نجات یک ارتش عرب در جای دیگر، خالد را فرا خواند؛ مثنی به جای او فرماندهی را عهدهدار شد و با نیروی تقویتی خود را از روی یک پل قایقی [جسر] از رود فرات گذشت. یزدگرد، که در آن هنگام جوانی بیست و دو ساله بود، فرماندهی عالی را به رستم [فرخزاد] استاندار خراسان واگذار کرد و به او فرمان داد که نیروی عظیمی برای نجات کشور فراهم کند. ایرانیان در جنگ جسر با اعراب مصاف دادند، آنان را شکست دادند و بیپروا تعقیبشان کردند؛ مثنی صفوف در هم ریختۀ ارتش خود را از نو بیاراست و در جنگ بویب نیروهای بینظم ایران را تقریباً تا آخرین نفر منهدم ساخت (634). تلفات مسلمین سنگین بود؛ مثنی از زخمهایی که برداشته بود درگذشت؛ اما خلیفه به جای او سرداری لایقتر به نام سعد [وقاص] را، همراه با یک ارتش سی هزار نفری، فرستاد. یزدگرد با مسلح ساختن 120.000 تن ایرانی با این عمل مقابله کرد. رستم آنها را از فرات به سوی قادسیه گذراند؛ در آنجا، طی چهار روز خونین، یکی از قطعیترین نبردهای تاریخ آسیا انجام گرفت. در چهارمین روز، طوفان شن به سوی ارتش ایران وزیدن گرفت؛ اعراب از فرصت استفاده کردند و بر دشمنان خویش، که به سبب طوفان بینایی خود را از دست داده بودند، پیروز شدند. رستم کشته شد، و ارتشش پراکنده گشت (636). سعد، که حال مقاومتی در برابر خود نمیدید، نیروهای خود را به سوی رود دجله پیش راند، از آن گذشت، و وارد تیسفون شد.اعراب ساده و خشن، با شگفتی، بر کاخ شاهانه، قوس عظیم سردر، تالار مرمر، فرشهای شگرف، و تخت گوهرنشان آن خیره شدند. ده روز تمام با مشقت تلاش میکردند غنایم را بار کنند و ببرند. شاید به دلیل چنین ضعفها و مشکلاتی بود که عمر به سعد دستور داد که پیشتر نرود؛ او گفت: «عراق کافی است.» سعد از این دستور تبعیت نمود و سه سال بعد را صرف تثبیت فرمانروایی اعراب بر بینالنهرین کرد. در این ضمن، یزدگرد در استانهای شمالی خود ارتش دیگری مرکب از 150.000 سرباز فراهم کرد؛ عمر یک ارتش 30.000 نفری برای مقابله با او فرستاد؛ در نهاوند، اعراب به واسطۀ برتری حیلههای جنگی خود به پیروزی بزرگی نایل شدند که «فتح الفتوح» نامیده شد؛ 100.000 سرباز ایرانی در درههای باریک به تنگنا افتادند و کشته شدند (641). بزودی تمام ایران به دست اعراب افتاد. یزدگرد به بلخ گریخت، از چین کمک خواست، اما تقاضایش پذیرفته نشد؛ از ترکان یاری جست و نیروی کوچکی از آنان گرفت، اما همینکه عازم نبرد جدید خود شد، به دست آسیابانی به خاطر جواهراتش کشته شد (652). بدین گونه، سلسلۀ ساسانیان منقرض شد. نامه عمربن الخطاب به یزدگرد سوم ساسانی ، شاهنشاه پارس ( اصل این نامه در موزه لندن نگهداری میگردد ) از: عمربن الخطاب خلیفه المسلمین به : یزدگرد سوم شاهنشاه پارس یزدگرد! من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکن اکنون چگونه افول کرده است؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجات به تو پیشنهاد میکنم. شروع کن به عبادت خدای یگانه ، یک خدای واحد ، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان میآوریم ، او که خدای حقیقی است. آتش پرستی را متوقف کن ، به ملتت فرمان ده آتش پرستی را که کذب میباشد متوقف کنند و به ما بپیوندند برای پیوستن به حقیقت.الله خدای حقیقی را بپرستید ، خالق جهان را. الله را پرستش نمایید و اسلام را بعنوان راه رستگاری خود قبول کنید. اکنون به راههای شرک و پرستش کذب پایان داده و اسلام را بعنوان ناجی خود قبول کنید. با اجرای این تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود. اگر تو بدانی چه چیزی برای پارسیان بهتر است ، تو این راه را انتخاب خواهی کرد. بیعت تنها راه میباشد. الله البر (محل امضای عمر) خلیفه المسلمین عمربن الخطاب پاسخ یزدگرد سوم به نامه عمربن الخطاب از: شاهنشاه ، شاه پارس و غیره ، شاه خیلی از کشورها ، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها ، شاه پارسها و خیلی دیگر از نژادها و نیز تازیان ، شاهنشاه پارس ، یزدگرد سوم ساسانی. به: عمربن الخطاب ، خلیفه تازی به نام اهورا مزدا ، آفریننده جان و خرد. تو در نامه ات نوشته ای میخواهی ما را بسوی خداوندت الله البر هدایت کنی ، بدون دانستن این حقیقت که ما که هستیم و ما چه را پرستش مینماییم!شگفت انگیز است که تو در جایگاه خلیفه تازیان تکیه زده ای! با اینکه خردت به مانند یک ولگرد پست تازی است ، ولگردی در بیابان تازیان ، و مانند یک مرد قبیله ای بادیه نشین!مردک! تو به من پیشنهاد میکنی که یک ایزد یگانه و یکتا را پرستش نمایم بدون اینکه بدانی هزاران سال است که پارسها ایزد یکتا را پرستش نموده اند و پنج نوبت در روز او را عبادت مینمایند! سالهاست که در این سرزمین فرهنگ و هنر ، این راه عادی زندگی بوده است. زمانیکه ما سنت میهمان نوازی و کردارهای نیک را در گیتی پایه گذاری نموده و پرچم ” پندار نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک “ را برافراشتیم ، تو و نیاکانت بیابان گردی میکردید ، سوسمار میخوردید زیرا که چیز دیگری برای تغذیه خود نداشتید و دختران بیگناه خود را زنده بگور می نمودید!مردم تازی هیچگونه ارزشی برای آفریدگان خداوند قایل نیستند! شما فرزندان خدا را گردن میزنید ، حتی اسیران جنگی را ، به زنان تجاوز میکنید ، دختران خود را زنده بگور می نمایید ، به کاروانها یورش می برید ، قتل عام می کنید ، زنان مردم را دزدیده و اموال آنها را به یغما می برید! قلب شما از سنگ ساخته شده ، ما تمام این اعمال اهریمنی را که شما مرتکب می شوید محکوم میکنیم. چگونه شما می توانید به ما راه خدایی را تعلیم داده در حالیکه این گونه اعمال را مرتکب میشوید؟تو به من میگویی پرستش آتش را متوقف کنم! ما ، پارسها عشق آفریدگار و نیروی او را در روشنی آفتاب و گرمای آتش مشاهده مینماییم. روشنی و گرمای آفتاب و آتش ما را قادر میسازد تا نود حقیقت را مشاهده نموده و قلبهایمان را به آفریدگار و به یکدیگر شعله ور نماییم. به ما کمک میکند تا به یکدیگر مهر بورزیم ، ما را روشن نموده و قادر میسازد تا شعله مزدا را در قلبهایمان زنده نگهداریم.خداوندگار ما اهورا مزداست و عجیب است که شما مردم نیز او را تازه کشف کرده و او را بنام الله اکبر نامگذاری نمودید! اما ما مثل شما نیستیم ، ما با شما در یک رده نیستیم. ما به نوع بشر کمک میکینم ، ما عشق را در میان بشریت می گسترانیم ، ما نیکی را در زمین میگسترانیم ، هزاران سال است که ما در حال گسترش فرهنگ خود بوده اما در راستای احترام به فرهنگهای دیگر گیتی ، درحالیکه شما بنام الله سرزمین های دیگر را مورد تاخت و تاز قرار میدهید!شما مردم را قتل عام می کنید ، قحط وقلا می آورید ، ترس و فقر برای دیگران ، شما به نام الله اهریمن می آفرینید. چه کسی مسئول این همه بدبختی است؟آیا این الله است که به شما فرمان میدهد تا بکشید ، غارت نمایید و تخریب کنید؟ آیا این شما رهروان الله هستید که بنام او این اعمال را انجام میدهید؟ یا هردو؟شما از گرمای بیابان ها و سرزمینهای سوخته بی حاصل و بدون منابع برخاسته ، شما میخواهید از طریق لشگر کشی و زور شمشیرهایتان به مردم درس عشق به خدا دهید ، شما وحشیان بیابانی هستید ، در حالیکه میخواهید به مردم شهر نشین مانند ما که هزاران سال است در شهرها زندگی می کنند درس عشق به خدا بدهید! ما هزاران سال فرهنگ در پشت سر داریم ، که به راستی یک ابزار نیرومند میباشد! به ما بگویید؟ با تمام لشگر کشی هایتان ، توحش ، کشتار و قحط و قلا بنام الله اکبر ، شما به این ارتش اسلامی چه آموخته اید؟ شما چه چیز به مسلمانان آموخته اید که بر آن ابرام می ورزید تا آنرا به دیگر ملل غیر مسلمان نیز بیاموزید؟ شما چه فرهنگی از این الله خود آموخته اید ، که حالا میخواهید به زور آنرا به دیگران تعلیم دهید؟افسوس آه افسوس... که امروز ارتش های پارسی اهورا از ارتش های الله پرست شما شکست خورده اند. اکنون مردم ما میباید همان خدا را پرستش نماییند ، همان پنج نوبت در روز را ، اما با زور شمشیر که او را الله صدا کنند و او را به عربی عبادت نمایند ، زیرا که الله شما تنها عربی میفهمد! پیشنهاد مینمایم تو و دار و دسته راهزنت بساط خود را جمع کرده و به بیابانهای خود به جایی که در آن زندگی میکردید برگردید. آنها را به جایی برگردان که در آن عادت به سوختن در گرمای آفتاب را دارند ، زندگانی قبیله ای ، خوردن سوسمار و نوشیدن شیر شتر ، من اجازه نخواهم داد که تو دار و دسته راهزنت را در سرزمینهای حاصلخیر ، شهرهای متمدن و ملت شکوهمند ما آزاد گذاری. این ”جانوران قسی القلب “ را ، برای قتل عام مردم ما ، دزدیدن زنان و فرزندان ما ، تجاوز به زنان ما و فرستادن دخترانمان به مکه بعنوان اسیر ، آزاد مگذار! به آنها اجازه نده تا بنام الله البر مرتکب اینگونه اعمال شوند ، به رفتار جنایتکارانه خود پایان ده.آریایی ها بخشنده ، گرم ، میهمان نواز و مردمی نجیب بوده و هرجایی که رفته اند آنها بذر دوستی خود را گسترانده اند ، عشق و خرد و حقیقت. بنابراین ، آنها نباید تو و مردمت را برای رفتار جنایتکارانه و راهزنی مجازات نمایند.من از تو درخواست میکنم که با الله اکبر خودت در بیابانهایت بمان و به شهرهای متمدن ما نزدیک مشو زیرا که اعتقادات تو ” خیلی مهیب “ و رفتارت ” بسیار وحشیانه “ می باشد. (محل امضای یزدگرد سوم ) شاهنشاه یزدگرد سوم ساسانی




